دگربار دگربار ز زنجیر بجستم


از این بند و از این دام زبون گیر بجستم

فلک پیر دوتایی پر از سحر و دغایی


به اقبال جوان تو از این پیر بجستم

شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم


و زین چرخ بپرسید که چون تیر بجستم

من از غصه چه ترسم چو با مرگ حریفم


ز سرهنگ چه ترسم چو از میر بجستم

به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال


به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم

ز تقدیر همه خلق کر و کور شدستند


ز کر و فر تقدیر و ز تقدیر بجستم

برون پوست درون دانه بود میوه گرفتار


ازان پوست وزان دانه چو انجیر بجستم

ز تأخیر بود آفت و تعجیل ز شیطان


ز تعجیل دلم رست و ز تأخیر بجستم

ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شیر


چو دندان خرد رست از آن شیر بجستم

پی نان بدویدم یکی چند به تزویر


خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم

خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش


ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم